نمیدونم چرا به این نتیجه رسیدم تابحال احساس پوچی کردین احساس حقارت احساس درد ورنج احساس سالها خستگی سالها دویدن ازپی سراب ....
حیف روزای زندگیم که اینجوری تلف شد حیف، به حال خودم تاسف میخورم به بچگیهای خودم که هیچوقت نخواستم باور کنم بزرگ شدم چرا سرنوشتم را اینجوری واسه خودم رقم زدم
امسال حالم بده اصلا خوب نیستم میشه گفت افسرده ام ازهمه قطع رابطه کردم هم فامیل هم دوستان راستی مژده دیسک کمر هم دارم فقط این یکی میان همه دردام پنهان بود که شکر خدا این هم خودش را نمایان کرد دوماهه سرفه میکنم خوب هم نمیشم کل سیستم بدنم بهم خورده سرماخوردگی پشت سرهم خوب نمی شم بدنم ضعیف وناتوان شده احساس بدی نسبت به خودم دارم ازدست خودم ناراحتم شاید به گفته دوستم تقصیر چهل سالگیه تازگیا ازکارم نفرت پیدا کردم ازمحیط کارم متنفرم ازهمه دروغا ودغلکاران متنفرم دروغ دروغ دروغ شکرخدا ترسی که ازخدا نداریم پس هرکاری که ازدستمون بربیاد می کنیم ،
آه سنگیین ازدرون کشیدم متاسفم واسه خودم که یه آدم ، به ظاهر تو زندگی موفق هستم ودردرون خودم یه بازنده بیش نیستم آری من بازنده شدم باتمام آرزوهام که تبدیل به سراب شد ازوقتی ازمادر متولد شدم خیلی واسه زندگی دویدم تلاش کردم اما خیلی سرحال سرزنده همه از روحیه ی من انگشت به دهن می موندن تابحال زیرخروارها مشکلات زندگی خم به ابرو نیاورده بودم اما امسال کم آوردم احساسم بده
من فقط تابحال خودم را گول زدم من یه بازنده ای بیش نیستم وهمه چشم انداز من سرابی بیش نبود ونیست